عاشقانه های یک فرمانروا |
غمت ازسینه با یک آه بیرون میزند یک روز زمانش میرسد از راه بیرون میزند یک روز اگرچه آسمان را ابرهای تیره پر کردست ولی از این سیاهی ماه بیرون میزند یک روز گلابی را که پنهان کرده ای در شیشه ات ای عشق درش وا میشود ناگاه بیرون میزند یک روز نسیم از جمعه ها با خود شمیم وصل می آرد چرا که یوسف از این چاه بیرون میزند یک روز من از نوری که کوثر در دل خود داشت فهمیدم که عشق از سوره ای کوتاه بیرون میزند یک روز به وقتش در صف محشر تو را میبینم و آنگاه غمت از سینه با یک آه بیرون میزند یک روز مرتضی جهانگیری
[ شنبه 93/3/31 ] [ 1:4 عصر ] [ مرتضی جهانگیری اکبری ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |