عاشقانه های یک فرمانروا |
عیدآمد سفره را تزیین کند نگذاشتم تا غمت را بیش از این سنگین کند نگذاشتم
خانه را بغضم شبیه خانه ی ارواح کرد مادرم آمد تورا نفرین کند نگذاشتم
گرچه دل بسیار تنگت شد ولی هربار خواست چون سواری اسب خود را زین کند نگذاشتم
چهره ام را چون نقابی باد کند از صورتم شهر را می رفت تا غمگین کند نگذاشتم
زندگی می خواست با من بازی سنگین کند تا مرا نسبت به تو بد بین کند نگذاشتم
کافه چی تلخ است کامم تلخ تر کن قهوه را هرکه آمد قهوه را شیرین کند نگذاشتم
مرتضی جهانگیری از مجموعه غزل ...سر به سر... در دست انتشار ..نمایشگاه 94
[ یکشنبه 94/1/9 ] [ 9:29 عصر ] [ مرتضی جهانگیری اکبری ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |