عاشقانه های یک فرمانروا |
دلتنگم واز بارش باران خبری نیست در سینه ام از غرش طوفان خبری نیست
امروز عجب روز غریبی ست که در آن از شعر و غزل... چایی و مهمان خبری نیست
گفتی :چه خبر از دل و از حال و هوایت گفتم:که بجز حال پریشان خبری نیست
از عشق پریشانم و از دست و دلگیر در زندگیم از لب خندان خبری نیست
از آتش و خاکستر بر باد چه باکی از دار مرا هیچ نترسان خبری نیست
تلخ است قهوه ولی تلخ تر آن است یک روز بفهمی ته فنجان خبری نیست
اینقدر به این عقربه ها زل نزن ای دل در ساعت دیواری حیران خبری نیست
مرتضی جهانگیری مجموعه غزل ""سر به سر"" نشر مایا
[ پنج شنبه 94/12/13 ] [ 10:41 عصر ] [ مرتضی جهانگیری اکبری ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |